
خاطره خانه ی بدون دستشویی و سه تا بچه
سلام ۱۶ سالم بود وهمسرم ۲۲ سال ازدواج کردیم ، وبه پدرم قول دادم درسمو ادامه بدم ،ومدرسه میرفتم که جاریم فهمید وباعمه ش که مادر شوهرمون بود برادر شوهرمو فرستادن خونه مادرم دعوا که چرا بچه نمیارم ،اولین فرزندم با دسیسه جاریم، وبستن زبونشون آوردم ومستاجربودیم وبسختی زندگی میکردیم ،وبعد ۶سال باز همونها توگوش دخترم خوندن تنهاهستی وبرادر وخواهرنداری،که دختر دومم رو بادار شدم ودوتا دسته گل داشتم ،بعد ۱۵ سال مستاجری یه زمینی نزدیک خونه خوهر شوهرم خریدیم ورفتیم خونه اونها که تو ی اتاق زندگی میکردیم ،وقرار شد بعد دوسه ماه یه چیزی که بهش بگن خونه درست کنیم و بریم توش زندگی کنیم ،،شرایط خیلی سخت بود خواهرشوهرم ۴تا پسرداشت ،وخیلیهم شیطون وبچه های من چوب خور اونا ،
هرچی من سعی میکردم هزینه زندگی روکم کنم ولی همسرم بیخیال بود ،واین باعث دعوا ما شد ومن بچه ها رو گرفتم ورفتم خونه مادرم ،همسرم چند روز بدون ما نتونست طاقت بیاره و خریدن مصالح رو بهانه میکرد ومیومد خونه مادرم ،
ولی خوهر شوهرم وبقیه نمیدونستن،وتو بدترین شرایط بودیم
من دیدم از زمان عادتم گذشت وخیلی افسرده شدم و۳ روز نذر کردم وروزه گرفتم وپرید شدم وماه بعد نیز همین جوری شد ،باز فکر کردم مثل ماه قبل هست وکمی بیخیال بودم وخیلی دارو خوردم ومنتظر بودم ولی اتفاقی نیافتاد ،
باترس رفتم آزمایش دادم ومثبت بود ودنیا سرم خراب شد ،خیلی افسردگی گرفتم ،ما که پول یه پاکت سیمان رو نداشتیم چطو ر میتونیستم از عهده سه فرزند بر بیایم ،وتصمیم گرفتیم سقط کنم ،که پدر شوهرم به رحمت خدا رفتن ،بعد از سوم وهفتم وچون ی فدال وزمین دار بزرگ، تو منطقه مون بود ،(اگر چه خیرش تا زمانی که زنده بود به ما نرسید )شوهرم وبرادرشوهرم شروع کردن به تقسیم زمین ها ،واصلا بادرایمو فراموش کرد ،
وبرای سقط زمان می گذشت،اگر چه از اول از خدا میترسیدم ،بشوهرم گفتم چکار کنیم گفت من نمیام پول میدم خودت برو ،پشیمون شدیم ، ومتوسل به امام رضا ع شدم وخاستم بخاطر داروهایی که ناخاسته مصرف کردم فرزند سالم باشه اگه پسرهست اسم امام رضا واگه دختر شد اسم حضرت معصومه رو روی بچهمون بزاریم ،وخدا رو شکر ،پسرم علی رضا سلام وخوشکل بدنیا اومد که حتی پرستاها به هم نشونش میدادن ،راستی خواهر شوهرم قبل از به دنیا اومدن پسرم به همه گفته بود که که بچه ی برادرم نیست چون باهاش ارتباط نداشت ،که منو همسرم میخندیدیم ،
راستی ساختن خونه که دوتا اتاق بود ۶ماه طول کشید وما بدون داشتن دستشویی به خونمون اثاث کسی کردیم وفردا صبح که مصادف بود با اولین روز عید من با اینکه بار دار بودم ،به شوهرم کمک کردم وگوشه حیاط یه دستشویی درست کردیم ،
یاد اون روزها بخیر ،بعد خونه رو گسترش دادیم ویه خونه دراندشت وبزرگ درست کردیم ،الان که چندین سال از اون روزها میگذره تصمیم داریم که خونه رو با اینکه تو روستا هست ،اونقدر ارزش مادی داره که بخایم بفروشیم وچند تا آپارتمان برای خودمون وبچه ها بخریم واضافه پول رو بکار بزنم ویه مغازه باز کنم ،ویه کسب کار راه بندازیم
خدایا تو رو بخاطر تمام داده ها ونداده ها شکر ،وشکر که بخاطر فقر وتنگدستی دلبندمونو سقط نکردیم ،
همهی شما عزیزان رو به خدای منان می سپام یا علی خدا نگهدار