
خاطره ی خنده دار از لباس و آرایش شب عروسیم
ماواسه خرید عروس که رفتیم پدرشوهرم یه مقدار خیلی خیلی کم به شوهرم پول داد گفت برین خرید
بااون پول من یه لباس واسه پاتختم خریدم که خیلی جالب نبود
مادرشوهرمم روز بعد عروسی اصرار که ما واست لباس خریدیم حالا باید واست مراسم بگیریم که مردم ببینن ما لباس خریدم واست
یه آرایشگاه عالی هم دیدم برو فلان آدرس
منم رفتم وقتی آرایشگاهو دیدم اینجوری شدم😳😳😳😳😳😳😳😳😳
یعنی خدا میدونه کل آرایشگاه دومتر در دومتر هم نبود🤦♀️
یعنی موهای منو ازین بیگودی قدیمی ها که یادمه مامانم میپیچید، پیچید به موهام 😳
منم هر لحظه متعجب تر از لحظه ی قبل
رژمم که فک کنم مال زمان مادربزرگش بود
وای خدا داشتم سکته میکردم
خودم رو که تو آینه دیدم میخواستم فقط گریه کنم
هیچی دیگه اومدم لباسم روهم پوشیدم اونم ازبس منو اذیت کرده بودن تو همون چند روز واسم گشاد شده بود
حالا شما منو تصور کنین 😆😆😆😆😆😆
لباس گشاد و شنیون قرن بوقی
دختر خاله هام که همه 😳😳😳😳😳شدن منو دیدن
مادرشوهرم اومد گفت بچه ها بیاین با از عروسم عکس بگیرین
دختر خالم خدا خیرش بده گفت نه نمیخواد عکسای عروسی مامانش هست دیگه زحمت نکشین عکس نگیرین😆(منظورش این بود که خیلی کار آرایشگر قدیمیه)
دیگه این نهایت بدجنسی مادرشوهرم بود
ولی تا مدتها سوژه خنده بود 😂😂😂
چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی
مادرشوهرم میخواست منو اذیت کنه آبروی خودش رفت😕